کاشکی بامن بودی

متن مرتبط با «حکم طلاق» در سایت کاشکی بامن بودی نوشته شده است

داستان کوتاه : حکم طلاق

  • "حکم طلاق" اثر : سید حمید موسوی فرد "سکینه" خانم همسایه مون با شوهرش "کریم" چند روز پیش  از ماه عسل برگشتن . به این مناسبت هم مهمانی مفصلی براه انداختن . با کلی غذاهای چرب ،خوشمزه و رنگارنگ . هنوز چند ساعتی از رفتن پدر نگذشته بود که ... - در خانه باز می شود و پدر سراسیمه می پرد توی حیاط و از اتاق خواب سر در می آورد . _حلیمه ، حلیمه مادر که در آشپزخانه مشغول پیاز خورد کردن بود ، و چشمهایش قرمز و پر اشک بودند . چاقو به دست  مثل اسپند روی آتش می رود سراغش . _ یهو چت شد مرد قلبم وایساد ، تو که همین الان رفتی بیرون ، کی رسیدی برگردی ؟ پدر وقتی چهره عصبی و چاقوی براق را در دست مادر می بیند . قدمی به عقب بر می دارد و می گوید : شناسنامه یا کارت شناسایی ام رو بده ، زود باش . مادر چشم غره می رود که : واسه چته ؟ پدر نیم نگاهی به چاقوی در دست مادر می کند و می گوید: ببین حلیمه اول صبحی گیر نده . بده عجله دارم .   _ با خودت چی فک کردی مرد؟ لابد گفتی می پیچونمش ، نمی فهمه . - بلانسبت ، گفتم که کاری پیش اومده . _آره جون عمه ت .دیروز سکینه همه چیو واسم تعریف کرد. - خوب می گی چکار کنم ، به همسایه ام کمک نکنم .حالا که به کمکم احتیاج داره ؟ _ من که نگفتم کمک نکن ، اما این راهش نیست . باید با چند تا ریش سفید بشینید دور هم بلکی مشکل اینا هم حل شد . - دیگه کار از این حرفا گذشته . برا حکم طلاق شاهد می خوان ! _ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس . یه امروز کارشونو عقب بندازین تا ما زنا آستین بالا بزنیم . پدر می خندد و با متلک می گوید : آستین بزن بالا ببینم چند مرده حلاجی ! پارچ آب رو می گذارم تو سینی و سرفه کنان می روم سراغشون . دوتا لیوان آب پر می کنم . یکی واسه بابا و یکی هم برای مامان .  مامان یکی از لیوانا رو برمی گردونه وسط سینی و باقیمانده لیوان آب پدر رو سر می کشه . امروز ظهر "سکینه" خانم اومده بود واسه معذرت خواهی . این بار چندم است که "طناز" دختر هفت سالشون با توپ فوتبالش شیشه اتاق پذیرایی مون رو پایین میاره . نویسنده : #سید_حمید_موسوی_فرد #ایران_خرمشهر 18/آذر/95 08/دسامبر/2016 ,داستان کوتاه+حکم طلاق+سیدحمید موسوی فرد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها